اخبار گراشی ها

متن مرتبط با «نرسیدن» در سایت اخبار گراشی ها نوشته شده است

کالاهای قاچاق به مقصد نرسیدند

  • سرهنگ "علی بابایی" در گفت و گو با خبرنگاه پایگاه خبری پلیس، گفت: در راستای مبارزه با قاچاق و جلوگیری از هدر رفت سرمایه های ملی، ماموران انتظامی این شهرستان هنگام کنترل محورهای اصلی، به چهار دستگاه خودرو سبک و سنگین حامل بار قاچاق مظنون و آن ها را متوقف کردند.وی افزود: در بازرسی از این خودروها 13 هزار و 500 کیلوگرم برنج، پانزده هزار کیلو گرم شکر، چهار دستگاه یخچال فریزر و 40 دستگاه تلفن همراه فاقد مدارک گمرکی کشف شد.این مقام انتظامی با بیان اینکه ارزش کالاهای مکشوفه یک میلیارد و 700 میلیون ریال برآورد شده است، گفت: در این رابطه چهار خودرو توقیف و چهار قاچاقچی دستگیر و تحویل مقام قضائی شدند.فر,کالاهای,قاچاق,مقصد,نرسیدند ...ادامه مطلب

  • راه‌های نرسیدن به خدا در الف ۷۹۱

  • هفت‌برکه: یک شعر کلاسیک و یک داستان کودک در کنار صفحات ثابت، مطالب الف ۷۹۱ در جلسه‌ی ۸۹۱ انجمن ادبی بود. گزارش این جلسه که مطابق معمول هر هفته، روز پنجشنبه ساعت ۶ در موسسه هفت‌برکه برگزار شد، به صورت آنلاین در گروه تلگرامی انجمن نیز به صورت زنده منتشر شد تا دوستانی که در جلسه حضور فیزیکی ندارند، بتوانند به صورت مجازی در جلسه شرکت کنند. از طریق این آدرس + می‌توانید به گروه الف در تلگرام ملحق شوید. مطالب شماره ۷۹۱ را اینجا بخوانید، و کل نشریه را نیز به فرمت پی‌دی‌اف دریافت کنید (اینجا کلیک کنید). شعر محمدعلی ساعیان‌نسب بی تو سرد است این حوالی، بازگرد خانه زنــدان، کوچــه خالـی، بازگرد طاقتــم دیگـر تمـــام و طــاق شــد از غمــت گشــتم خـیالــی، بازگرد گریه کردم روز و شب آمد گذشــت هفــته‌ها شــد ماه و ســالی بازگرد سال‌ها هم اینچنین خواهد گذشت گر چــه رویـــای مـحــالی، بازگـرد عمر کوتاهی که رو به نیســتی‌سـت همچو ماهــی شد هلالی، بازگرد رو به اتمام است عمـرم رحـم کن اندکــی مانـده مـجالـی، بازگــرد شــعر آخر می‌سراید «ساعی»‌ات تا بگــوید در چه حالــی، بازگـرد یک اسکوپ بلوبری پرنیا جمالی یک پدر و دختر به بستنی فروشی رفتند. پدر گفت: «هر کدام که می‌خواهی انتخاب کن.» او می‌خواست بهترین‌ها را انتخاب کند. اسکوپ اولی را زعفرانی انتخاب کرد دومی را توت‌فرنگی و دیگری را پرتقالی. یک دفعه چشمش به بستنی آبی رنگی افتاد که خیلی به چشم می‌خورد. گفت: «پدر این را هم برایم می‌خری و بگویم یک اسکوپ از آن آبی رنگه توی ظرفم بگذارد؟» پدر گفت: «فکر نکنم بیشتر از این بخوری. می‌گذاریم برای یک وقت دیگر.» دختر آن بستنی را از یاد نبرده‌بود و دلش آن را می‌خواست. او کم‌کم داشت به کلاس هفتم می‌رسید. یک روز مدیر مدرسه خبر داد بچه‌ها را به اردوی شیراز می‌برند. پدرش به او سی‌هزار تومان داد. آن‌ها به هایپراستار رفتند و کلی خرید کردند. برای او فقط دو هزار تومان ماند. دوباره آن بستنی آبی را آن‌جا دید.مردبستنی فروش گفت: «سه هزارتومانه» دوستانش هم خیلی خسیس بودند و به اوهزار تومان نمی‌دادند. روزها گذشت و او کم‌کم پیر شد. یک روز پسرش برایش بستنی آورد. بستنی بلوبری. ولی دیگر پیر شده‌بود و اشتها نداشت بخورد. کتابخواری محمد خواجه‌پور عرفانی منطبق با گفتمان حکومتی «راه‌های نرسیدن به خدا» نویسنده: محمود فر, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها